سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

بزرگ شدن پسرمان

روزهایی با استرس

1391/2/20 19:55
189 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم تو شهری که ما زندگی میکنیم به علت آلودگی و وجود پارازیتها دغدغه های زیادی را پدر مادر های نسل جدید باید پشت سر بگذارند تا خدایی نکرده دوردونه زندگیشان آسیب نبینند برای همین باسه همه اجباری شده که حتما یه سونوگرافی باید برند تا حتما صدای قلب کوچولوشونو بشنوند که این اتفاق مهم برای ما 29 بهمن 90 اتفاق افتاد و اون موقع 7 هفته و 4 روزت بود تازه از اون روز بود که تصمیم گرفتیم به پدربزرگها و مادربزرگهات بگیم ولی من خیلی میترسیدم یه جورایی خجالت میکشیدم و میترسیدم چه برخوردی با هام بشه بلاخره جمعه اون هفته اومد و ظهر رفتیم رستوران عموت نتونست بیادو ظهر 5 اسفند با استرس گذشت آخر اون روزم نتونستیم بگیم که ما یه فرشته داریم اون روزم باباییت از دست من ناراحت شد چون خیلی الکی حرس خوردم آخرش تا طی فرداش همه فهمیدند دیگه و خیلی خوشحال شدند فقط برات آرزوی سلامت و سعادت کردند تو ماه اسفند پیش دکتر رفتیم و یه پرونده تو بیمارستان میلاد تشکیل دادیم عید 91 هم به خوبی گذشت و کلی باب بابایی رفتیم مهمونی چون ترسیدیم سال بعد وقت دیگه نکنیم تو 5 فروردین هم صورت ماهتو از طریق سونوگرافی دیدیم و صدای قلبتو بلند بلند شنیدیم همون روز بو که گفتن تو پسملی وقتی صدای قلبتو شنیدم بغضم گرفته بود می خواستم از خوشحالی گریه کنم اما جلوی خودمو گرفتم آخر فروردینم با بابایی تصمیم گرفتیم یه چند روزی سه نفری بریم هوا خوری و خیلی بهمون خوش گذشت یه سری خرید کوچولو هم باست کردیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)