سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بزرگ شدن پسرمان

38ماهگی سروش

1394/9/17 16:00
237 بازدید
اشتراک گذاری

اینقدر عمر داره زود میگذره که تا چشم بر گر دوندم دیدم 8 ماهه چیزی ننوشتم برات یعنی از بهار 94 خدا رو شکر اتفاق مهمی نیفتاد فقط تو خیلی زود داری بزرگ میشی اینقدری زود که دیگه متوجه تغیراتت نیستم از بهارت برات بگم که با چند تا سفر گذشت به اصفهان و شمال و گلپایگان تابستان هم که یه چند باری رفتیم شمال و یه بارم گلپایگان  که البته توی مرداد ماه مریض شدی و تبت قطع نمیشد که خیلی ضعیف شدی و کار به آزمایش خون و این حرفها رسید که خودا رو شکر مسئله خاصی نبود و فقط چون خیلی ضعیف شده بودی آهن خونت کم بود که دکترت برات مکمل نوشت و در کل تابستان هم گذشت و وارد پاییز شدیم و سومین بهار زندگیت را در روز پنجشنبه 2 /7 /94 خونه مامانجون جشن گرفتیم که عید قربان بود و توی اون سال فاجعه منا اتفاق افتاد و یه اسکوتر و دمینو از خالت و مامانجون و باباجون هدیه گرفتی و دقیقا هفته بعدش روز تولد پسر عمه ات تولد دو تاییتونو گرفتیم و یه عالمه لباس کادو گرفتی اواخر مهر ماه هم دوباره یه شمال رفتیم و ما بقی زمان را در خانه بودیم و فقط آخر هفته ها اگر جایی میرفتیم.در آذر ماه هم یه سرما خورده گی جزئی داشتی که فقط آبریزش بینی بود و 10 روز طول کشید و خدا رو شکر علائم دیگه ای نداشتی .

از صحبت کردنت بگم که الان خیلی خوب شده و همه چیزو میگی و قابل فهم اینقدر جمله بندی میکنی که اصلا یادم نمیاد این همه مهارت را کی به دست اوردی وقتی بیفتی رو دور حرف زدن حرف های بامزه ای میزنی کلی قصه سرایی برا خودت میکنی بعضی فعل ها رو دو بار تکرار میکنی مثلا میگی بوده بود  یا یه سری چیزا رو حروفشونو دو بار میگی آمبولالانس یا اطاطاق  در کل الان خیلی سن شیرینیه

یه دو ماهی هست برات آبرنگ خریدم و کلی به نقاشی با آبرنگ علاقه مند شدی و از آذر ماه صورت هم میکشی

بازی های مورد علاقه ات هم هنوز ماشین بازی به خصوص آتش نشانی و پلیس

به پراید هم علاقه خاصی داری و همش میگی بریم انتها پراید بخریم

زمانایی که با هم تو خونه هستیم خیلی خوب و عالیه معمولا 9 از خواب بیدار میشی و میای بالا سر من که پاشو پاشو تا آخر پا میشم و با هم صبحانه میخوریم یه روز درمیون تخم مرغ و بقیه روز ها هم کره و پنیر و شکلات صبحانه و حلورده که تا صبحانه جمع بشه 11 اینا میشه بعدش تا ناهار با هم بازی میکنیم مثلا یه روز نقاشی یا خمیر بازی یا لگو تا وقت ناهار بشه و هین ناهار خوردن هم کارتون های شبکه پویا رو میبینی و من بهت غذا میدم چون اگه به خودت باشه غذاتو کامل نمیخوری کارتون های مورد علاقه ات معمولا کارتون های کوتاهه و این دوره اسم برنامه هایی که میبینی مانی خوش دست ٰ. سام آتش نشان . تام و جری  . موزی و مازی . پلنگ صورتی  و ... بعد از ناهار هم بعضی روز ها میخوابی و بعضی روز ها نه زمانایی که تو میخوابی منم یه فراغتی برای خودم پیدا میکنم بعد از خواب یه عصرون مخنصر میخوری که شامل شیر کاکائو و شیرین گندمک است  و بعدش مشغول بازی میشی تا منم به کارای خونه برسم و غذا درست کنم تا دوباره وقت شام برسه و چون بابات شب ها دیر میاد تو هم شبها دیر میخوابی ومسئول مسواک زدنت بابا هست در کل اکثر روزهامون را ایطوری میگذرونیم

و اما از اخلاقای فردیت هر جا که باب میلت باشه اجتماعی میشی به خصوص از پسر های جوان خیلی خوشت میاد و سعی میکنی ارتباط بزقرار کنی مثلا یک ماهه پیش بردمت سلمونی اینقدر باسه پسره حرف زدی که نگو یا راننده آژانس های جوون اسم شما چیه لباست چه رنگیه و ...

و امان از اینکه جایی باب میل نباشه پاتو میکنی تو یه کفش که بریم و مشکل من اینه که دوباره زمستان شد و کلاه و کاپشن و ایناو هر جا بریم اینار و در نمیاری و با کلی داستان و باج دادن راضی میشی و اینکه اگه کسی یهو بیاد خونمون هیچ عکس العملی نشان نمیدی حتی روتم بر نمیگردوی و خدا حافظی هم نمیکنی

با بچه های همسنت یه ذره زمان میبره و بعد بازی میکنی اما تا جایی که کشمکشی پیش نیاد و بعد گریه میکنی و میگی من بابامو میخوام


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)