سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

بزرگ شدن پسرمان

چهار سالگی

سروش جون دیگه از ماه به ماه توضیح دادن در اومدی و باید راجب سال حرف بزنیم الان که دارم اینو مینویسم چهار سالت تمام شده و طبق معمول تولد با پسر عمه ات گرفتی و ماشالا خیلی بامزه شدی و حرف های جالبی میزنی  غافلکیرت کنم و فکری به سرم اومد و میخوام سورپرایزت کنم و ... از من میپرسی ناخن چطوری رشد میکنه  یا برات کادو دادم هی میپرسی اینو کی خریدین وقتی من  دیگه برات بگم که بهار امسال نیز جند باری شمال رفتیم و یکبار گلپایگان  در خرداد 95 کلاس زبان نوشتمت و متاسفانه خیلی همکاری نکردی  تابستان نیر چند باری شمال رفتیم و اولین تجربه شنا در استخر را هم به دست اوردی در تابستان نیز یک کلاس سفال رفتی و متاسفانه ب...
4 مهر 1395

38ماهگی سروش

اینقدر عمر داره زود میگذره که تا چشم بر گر دوندم دیدم 8 ماهه چیزی ننوشتم برات یعنی از بهار 94 خدا رو شکر اتفاق مهمی نیفتاد فقط تو خیلی زود داری بزرگ میشی اینقدری زود که دیگه متوجه تغیراتت نیستم از بهارت برات بگم که با چند تا سفر گذشت به اصفهان و شمال و گلپایگان تابستان هم که یه چند باری رفتیم شمال و یه بارم گلپایگان  که البته توی مرداد ماه مریض شدی و تبت قطع نمیشد که خیلی ضعیف شدی و کار به آزمایش خون و این حرفها رسید که خودا رو شکر مسئله خاصی نبود و فقط چون خیلی ضعیف شده بودی آهن خونت کم بود که دکترت برات مکمل نوشت و در کل تابستان هم گذشت و وارد پاییز شدیم و سومین بهار زندگیت را در روز پنجشنبه 2 /7 /94 خونه مامانجون جشن گرفتیم که عید قر...
17 آذر 1394

30 ماهگی سروش

پسرم سلام اینقدر هفته ها و ماه ها زود میگذرند که ازشون عقب میمونیم یهو دیدم از 26 ماهگیت تا حالاچیزی ننوشتم . خدا رو شکر چند ماه زمستان هم به خوبی گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد نه مجبور به رفتن دکتر شدیم نه چیزه دیگه جای خاصی هم نرفتیم فقط آخر هفته ها خونه مادر بزرگ ها میرفتیم و از تاریخ 931209 شروع به پروِژه پوشک گیرون کردیم که خدا رو شکر خیلی خوب باهام همکاری کردی ولی هفته اولش به پوشک خیلی وابسته بودی و کم کم به هوای این که پات اوف میشه پوشکم از سرت افتاد . بعد از اونم که مشغول کارای عید شدیم و من که خیلی کاری نداشتمت چون تازه اومده بودیم این خانه و چون قرار بود از قبل از عید بریم مسافرت دیگه کاری نکردیم و از 28 اسفند راهی شمال شدیم و ام...
23 فروردين 1394

26 ماهگی سروش

26 ماهگیت مبارک دیگه حسابی بزرگ شدی چه زود گذشت از کارات بگم که دیگه سعی میکنی هر کلمه ای رو تکرار کنی از این کارت های 100 آفرین داری تقریبا 90٪ رو میگی البته تو این ماهگردت میخوام دو تا گلگی بکنم ازت یکی این که جدیدا همه چی رو گم میکنی هر چیزی دستت بیوفته در عرض 3 سوت غیب میشه و بعد من باید همه چی رو زیرو کنم تا پیدا کنم دومیشم اینه که هر جا مهمونی میریم یه نیم ساعتی اولش میچسبی به من و خیلی زمان میبره تا یخت آب بشه و هر جا میخوایم آماده شیم باید دنبالت بدوم تا آمادت کنم و کلا از شلوار بیرون خوشت میاد اصلا نمیزاری شلوار خانه پات منم  
2 آذر 1393

احوالات دو سالگی

تند تند تابستان گذشت و تو وارد سومین پاییز زندگیت شدی تو این چند ماهی که تو وبلاگت نیومدم خدا رو شکر اتفاق خاصی نیوفتاد و توی تابستان فقط ماهی یکبار شمال بودیم و اصلا گذران زمان و نفهمیدم و یکهو دیدم که  2 سالت شده باورنکردنیه هنوز برام باورم نمیشه که 24 ماهه شدی خیلی زود گذشت امسال هم مثل سال قبل دو تا تولد داشتی که البته خانه پدربزرگهات بود چون خانه خودمانان خیلی به هم ریخته و درگیر اسباب کشی بودیم که البته هنوزم تا این تاریخ اسباب کشی نکردیم . ایشالا تولد سالهای بعدیت برات جبران کنم توی ماه شهریور و مهر کارهای مهمی انجام دادیم که تحولات بزرگی برای هر دوتامون بود تاریخ 22 شهریور برای چکاپ پیش دکترت رفتیم که خدا رو شکر همه چی عالی ب...
26 مهر 1393

21 ماهگی سروش

دو روزه که 21 ماهه شدی و من اصلا باورم نمیشه که اینقدر بزرگ شدی حالا برای خودت فرهنگ لغت داری خدا رو شکر واقعا بابا آب چی بود ابرو نه = هندوانه توپ حمو=حموم اشین=بشین جوجو نیس=نیست دو=دوغ تا تا ابا = شعر تاب تاب عباسی سیب ساعت در ببر= هر حیوانی که شبیه ببر باشه شبت=شربت هام به به لالا سام=سلام فظ=خداحافظ نی نی ماست موز صدای حیوانت هم صدای گربه و ببعی را در میاری
4 تير 1393

20 ماهگی سروش

در ماه خرداد هم که چند روز اول را شمال بودی و در تعطیلات 14 خرداد به گلپایگان رفتیم و خیلی بهت خوش گذشت چون کلی با پسر عمه ها و عمو و پدر بزرگت بازی کردی کلن مرد ها رو بیشتر راغبی اما یه هفته بعد ار سفر دچار استفراغ و اسهال شدی البته اولش من استفراغت را فکر کردم به علت خوردن پوست تخمه بوده ام نگو ویروسی چیزی بوده یه مقدار تب هم داشتی و سه روز دقیقا بیحال افتاده بودی و لب به غذا نمیزدی فقط شیر میخوردی اسهالت خیلی زمان برد تا خوب شدی از اواخر ماه خرداد بود که یکسری کلمات تازه یاد گرفتی آن هم کلمه دو سیلابی چی بود هر صدایی که میشنوی میگی چی بود چی بود
4 تير 1393

19 ماهکی سروش

ماه اردیبهشت هم خیلی زود گذشت فقط در این ماه یه چکاپ شدی که یک مقدار دور سرت از خط منحنی بیشتر شده بود و دکترت احتمال کمبود ویتامین د و آفتاب را داده بود که کار من شده بود هر یه روز درمیون ببرمت بیرون خانه که آفتاب بخوری و قرار شد که بعد از یکماه چکاپ بشی خیلی نگرانت شدیم دهه آخر اردیبهشت هم دوباره به شمال رفتیم و در این مدت دو کلمه بابا و آب را به صورت واضح بیان کردی و پدرت را بابا صدا میکردی و همینطور پدر بزرگت را
4 تير 1393