30 ماهگی سروش

پسرم سلام اینقدر هفته ها و ماه ها زود میگذرند که ازشون عقب میمونیم یهو دیدم از 26 ماهگیت تا حالاچیزی ننوشتم .

خدا رو شکر چند ماه زمستان هم به خوبی گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد نه مجبور به رفتن دکتر شدیم نه چیزه دیگه جای خاصی هم نرفتیم فقط آخر هفته ها خونه مادر بزرگ ها میرفتیم و از تاریخ 931209 شروع به پروِژه پوشک گیرون کردیم که خدا رو شکر خیلی خوب باهام همکاری کردی ولی هفته اولش به پوشک خیلی وابسته بودی و کم کم به هوای این که پات اوف میشه پوشکم از سرت افتاد .

بعد از اونم که مشغول کارای عید شدیم و من که خیلی کاری نداشتمت چون تازه اومده بودیم این خانه و چون قرار بود از قبل از عید بریم مسافرت دیگه کاری نکردیم و از 28 اسفند راهی شمال شدیم و امسال هم سال نو شمال بودیم و سومین بهار زندگیت هم اونجا شروع کردی البته سر سال تحویل که 2:30 صبح بود خواب بودیم ایشالا سال 94 هم برات سال خیلی خیلی خوبی باشه عیدتم مبارک کل عید نوروز تا 11 اونجا بودیم و بقیه تعطیلات هم توی پارک های تهران گذشت .

توی حرف زدنت که خیلی پیشرفت داشتی یهو اینقدر پیشرفت کردی که اصلا نمیتونم بگم چه چیزیو کی گفتی

اکثر حروف و میگی حتی حرف های سختی مثل خ ولی حرف ک و ر را خوب نمیگی مثلا به کامیون میگی آمیون یا میگی آرت دارم

فعل های جمله ها رو خیلی خوب میگی نمیخورم میام و ...

جمله ای که گفتی و از گفتنش خیلی کیف کردم گفتی یه لحظه بیا کارت دارم

به کارتون دورا خیلی علاقه داری و توی شناخت رنگ ها خیلی بهت کمک کرد

مثل همه پسرا هم عاشق ماشین بازی و توپ بازی هستی

در کل روزهایی که من و تو باهم هستیم خیلی عالی هستی و کم بهونه گیری میکنی ولی بعضی وقتها که بابات پیشمون باشه خیلی بابایی میشی و میخوای که همه کارات رو بابات انجام بده توی مهمانی ها هم خجالتی بودنت خیلی بهتر شده ولی بعضی وقتها به خاطر جلب توجه یا هر چیز دیگه یه کم بهونه گیری میکنی که امیدوارم این خصلت هم به زودی از بین بره

یه اخلاق بد دیگت هم بگم یه جا که میریم پارکی یا هر محیط باز وقتی میذاریمت زمین گازشو میگیری میری اصلا نگاه نمیکنی بابا هست مامان هست نیاز به یه مراقبت شدید داری و پدرت چون که تو رو تحت کنترل داشته باشه مجبوره بغلت کنه مثلا 20 فروردین رفتیم باغ وحش مجبور شد 3 ساعت بغلت کنه

حالا یه چند تا عکس از سن 2 سال و نیمیت میزارم