گذشت سریع زمان و اومدنت
پسر گلم زمان اینقدر زود گذشته که باورم نمیشه چند ماهیه به وبلاگت سر نزدم دوران آخری که تو پیش خودم بودی خیلی زود گذشت البته چند روز آخر خیلی اذیت شدم و یه بار من و بابایی خیلی ترسوندی چون فکر کردیم زود تر می خوای بیای این دنیای پر هیاهو رو بببینی . بلاخره 2 مهر شد و قرار شد توی اون روز تو بیمارستان میلاد توسط دکتر بهین آئین به دنیا بیای همه چی عالی بود و منم منتظر دیدن صورت ماهت بودم اما همه چی اونطور که فکر میکردم نشد ساعت 8 صبح به دنیا اومدی و لی من تازه بعد الظهرش بعد کلی غصه خوردن دیدمت آخه تورو بستریت کردن و 5 روزی مهمون بیمارستان بودی اون روزا به من و باباییت خیلی سخت گذشت اینقدری که من دردهای خودم رو فراموش کرده بودم و اون روزها رو توی بیمارستان بودم تا در تاریخ 7 مهر مرخص شدی ولی اون مدت اینقدری که من و بابایی ناراحت بودیم هر دو نفرم ان مریض شدیم روزهای سختی بود تا به شرایط جدیدمان عادت کنیم شب بیداریهای زیادی داشتیم تا فینگیل من یه کم بزرگ شه وزن هنگام تولدت 3.020 گرم بود و قدت 51 سانت و دور سر هم 35 . در تاریخ 1391/07/12 برای چک کردن جواب آزمایشت پیش دکتر رفتیم و آنجا یک چکاپ دیگه شدی و تغییراتی در قد و وزنت داشتی قد:49 وزن :2.900 و دور سر هم 34 که دکتر گفتند تو بیمارستان اشتباه شده از اون روز همیشه خونه بودیم تا اینکه یک روز من و بابایی و تو تصمیم گرفتیم اولین گردش سه نفرمان را بکنیم و رفتیم لواسان خیلی خوش گذشت ولی فردا صبحش که از خواب بیدار شدیم دیدم چشم ناز کوچولوت سرما خورده و من تصمیم گرفتم دیگه بیرون نریم روزها مثل برق گذشت تا تو یک ماهگیت شد و برای چکاپ دوباره پیش دکتر رفتیم حسابی خونه بهت ساخته بود و بزرگ شده بودی قد:52 وزن4 دور سر هم 36 اما چند روز بعد دل من و باباییت دوباره به دل شوره افتاد جواب آزمایش غربالگریت یه کم تیروئیدت بالا بود که فردا صبحش مجبور شدیم بریم دکتر خدا رو شکر دکتر گفت هیچ مشگلی نیست و یه آزمایش در سه ماهگیت بدیم و توی همون روز یه سنجش شنوایی هم انجام دادیم و تازه ختنه سرونت هم بود یکم اذیت شدی و اون روز مامانیت هم پیشمون بود و در تاریخ 91/8/8 این غول بزرگ هم انجام شد به اصرار خاله حسنیه هم یه عکس ازت میزارم