12 ماهگی سروش
سروش عزیز 12 ماهه شدی باورم نمیشه 365 روز را در کنار هم سپری کردیم البته با فاکتور از 9 ماه 4 فصل را گذراندیم چه روزهایی خیلی زود گذشت دیگه برای خودت آقا شدی گریه هات خنده هات همه فقط تو خاطرهمون موند و لحظه هایشم ثبت دوربین شد مهمترین سال زندگیت را گذراندی تویی که حتی توان غلت زدن نداشتی الان دو قدمی راه میری خیلی مهمه برای هر کار جدیدی که انجام میدی کلی من و بابات ذوق میکردیم از گرفتن اجسام گرفته تا غلت زدن و نشستن و چهار دست و پا رفتن و غذا خوردن و وایسادن و راه رفتن و سرسری کردن بای بای کردنو دست دسی کردن و..... خیلی چیزای دیگه خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که یه فرشته کوچولوی مهربان و نازو به ما امانت داده تا ازش مراقبت کنیم و بهش کمک کنیم که به عالی ترین مقامی که لیاقتش را داره برسه و در اخر همه این حرفها میتونم بگم که :
تولدت مبارک
ایشالا 400 ساله بشی همیشه موفق باشی همیشه شاد باشی و من و پدرت را سربلند کنی .
یه مهمونی ک.چیک قراره 5 مهر بگیریم که یه یادبودی از روز تولدت داشته باشی اینکه بدونی ما چقدر دوست داریم .
حالا از کارای این ماهی که گذشت برات بگم این دو هفته خیلی درگیر تو بودم از تاریخ شنبه بود خیلی پسر بیقراری شدی اصلا غذا نمیخوردی بهونه گیری میکردی و .... تا اینکه روز چهارشنبش متوجه دانه هایی در دهانت شدم حسابی ترسیده بودم فکر کردم آفت زدی فردای اون روز رفتیم دکتر و دکترت تشحیص حساسیت دادن دکتر ازم پرسید که چه چیزه جدیدی بهت دادم منم فقط به خاطر اینکه قند خونت نیاد پایین منم بهت دنت بیسکوئیتی دادم که دکتر گفت شاید از همون باشه بعد رژیم غذایی 1 سالگیتو شروع کرد و دوباره از شنبه تب کردی و دو روزی این تب به همراه آبریزش بینی ادامه داشت کلن قرقورو شده بودی تازه بعدش من و بابات از این ویروست بی نصیب نموندیمو حال من خیلی بد بود و خواستی دم تولدی یه خاطره داشته باشیم آخه من دوسالی بود سرما نخورده بودم .
بلاخره یاد گرفتی دست بزنی خودمونو کشتیم تا این کارو یاد گرفتی حالا دیگه همش دست میزنی
یکسالگی یه خوبیه دیگه که داشت این بود که دیگه میتونی از غذای ما بخوری دیگه همه چه آزاده هوراااااااااااااا دیگه منم از غصه اینکه چی بهت بدم در اومدم
هنوز راه نمیری و فقط به تنهایی وایمیسی خیلی محتاطی دیگه برات بگم دارو دادنات مکافاتی شده این قطره اهن و مولتی ویتامینتو خیلی بد میخوری