سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بزرگ شدن پسرمان

12 ماهگی سروش

سروش عزیز 12 ماهه شدی باورم نمیشه 365 روز را در کنار هم سپری کردیم البته با فاکتور از 9 ماه 4 فصل را گذراندیم چه روزهایی خیلی زود گذشت دیگه برای خودت آقا شدی گریه هات خنده هات همه فقط تو خاطرهمون موند و لحظه هایشم ثبت دوربین شد مهمترین سال زندگیت را گذراندی تویی که حتی توان غلت زدن نداشتی الان دو قدمی راه میری خیلی مهمه برای هر کار جدیدی که انجام میدی کلی من و بابات ذوق میکردیم از گرفتن اجسام گرفته تا غلت زدن و نشستن و چهار دست و پا رفتن و غذا خوردن و وایسادن و راه رفتن و سرسری کردن بای بای کردنو دست دسی کردن و..... خیلی چیزای دیگه خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که یه فرشته کوچولوی مهربان و نازو به ما امانت داده تا ازش مراقبت کنیم و بهش کمک...
2 مهر 1392

11 lماهگی سروشی

سروشی دیگه 11 ماهه شدی و چیزی تا تولدت نمونده همش به خودم پارسال این موقع ها میگفتم کی به دنیا میای چه شکلی سخته بچه داری شیطونی گریه اویی 100 سوال هر روز ذهنمو مشغول میکرد حالا میبینم شوخی شوخی همه چی چه زود گذشت 1 سال  باورم نمیشه بزرگ شدی دیگه داری را میری همون روز 2 شهریور بردیمت دکتر برای چکاپ وزنت شده بود 8:700 قدت 7٨ و دور سرت هم 47 خیلی بلا شدی عاشقه اینی که فقط یکی بشینه باهات بازی کنه و تو هم بخندی از فعالیت های فیزیکیت بگم داری تمرین میکنی که مستقل وایسی اما هنوز خیلی میترسی و احتیاط میکنی تو این دو روز گذشته یه 10 ثانیه ای وایسادی و خودت خیلی کیف کردی راستی اینم بگم که خیلی از خودت شکلک در میاری و چشاتو جمع میکنی ب...
31 شهريور 1392

اولین قدم سروش

دیروز یعنی در تاریخ 920609 از میز جلوی مبل خودتو رسوندی به بغل بابات سه قدمی راه رفتی خیلی ذوق کردیم میدونستم که تلاش میکنی این کارو انجام بدی اما تنبلی کردمو دوربین پیشو نبود تا این لحظه را ثبت کنم ایشالا همیشه گامهایت استوار و محکم باشد ...
10 شهريور 1392

10 ماهگی سروشی

این ماه مرداد که عین برق و باد گذشت اصلا یادم رفته بود از 10 ماهگیت بنویسم این ماه دکتر نبردیمت و تغیرات قد و وزنیت هم نمیدانم منتظرم تا یازده ماهگیت بشه و ببریمت چکاپ. از کارها و شیطنتهات برات بگم یاد گرفتی که سریع هر جا رو بگیری و بلند شی وایسی تا دو هفته پیش وقتی وایمیسادی فقط میتوانستی در یک مسیر صاف راه بری اما الان دور هم میزنی اما بلد نبودی که بشینی که در تاریخ 920523 یاد گرفتی از حالت وایساده به حالت نشسته بنشینی و آزادی عملت بیشتر شد چون قبلش میشد تا مدتها وایمیسادی و میترسیدی بشینی دیگه برات بگم که خیلی بد غذا شدی فقط دوست داری خودت غذا بخوری و به ضرب آهنگ حسن کچل غذا میخوری . یه چند هفته ای هست که بای بای کردن را یاد گرفتی خ...
29 مرداد 1392

دومین سفر سروش

از تعطیلات عید فطر استفاده کردیم و در تاریخ 920517 به سمت گلپایگان رفتیم همه چی عالی بود اما به دلیل مشغله پدرت سفرمان یکروزه شد و در راه برگشت به دلیل خسته بودن حسابی نق زدی و حال ما را گرفتی اینجا یک حسینیه در خوانسار است که عکس داری اما بغل ما هستی و عکس تکی نداری اینجا خم مشغول تماشای سرچشمه خوانسار هستی پارک قشنگی بود ...
29 مرداد 1392

عکسهای 10 ماهگی

این یه عکس مال دوران مریضیته که صورتت پر دانه شده بود سایه خودتو فکر کردی یه نینی دیگس عاشق این دو زانو نشستنتم اینم حتما میخوای بگی یکساله دیگه این مکعب ها رو خودم اینجوری میچینم الان فقط نگاه میکنم یاد بگیرم     ...
29 مرداد 1392

چهارمین مروارید

فینگیلی اینقدر تنبل شدم که حوصله هیچ کاری ندارم حتی به روز کردن وبلاگت رو البته تقصیر خودتم هست چون نمیزاری به هیچ کاری برسم چهارمین مرواریدت در تاریخ 92/04/16 بیرون زد و چهار دندانه شدی ...
29 مرداد 1392

وایسادن سروشی

سروش جونم همه حا را میگری و تلاش میکنی که وایسی اگه میز باشه که شروع میکنی با دست راستت به کوبیدن به اون با دست چپت هم هم میزنی اما در تاریخ 92/04/15 یه کار جالب کردی اینکه دستاتو برای چند دو ثانیه برداشتی و خواستی بری بغل بابات که افتادی . از کارای این دورت بگم که دست دسی را هنوز یاد نگرفتی اما وقتی میگم دستت کو دستت را میاری جلو و نشون میدی جالب اینکه من اصلا باهات رقص کار نکردم اما وقتی میگم نیناینای بدنتو تکون میدی عزیز دلمونی ...
24 تير 1392